
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۱۱۴
۱
تا ساز نفسها کم مضراب نگیرد
آهنگ جنون دامن آداب نگیرد
۲
عاشق که بنایش همه بر دوش خرابی ست
چون دیده چرا خانه به سیلاب نگیرد
۳
بر پای توگر باز شود دیده مخمل
چون آینه هرگز خبر از خواب نگیرد
۴
چون ریگ روان در سفر دشت توکل
باید قدح آبله هم آب نگیرد
۵
بیکینهام از خلق به رنگیکه چو یاقوت
مو از اثر آتش من تاب نگیرد
۶
درویشی من سرخوش صهبای تسلی است
ساحل قدح از گردن گرداب نگیرد
۷
زین خواب گمان وا نشود چشم یقینت
ازتیغ اجل تا بهگلو آب نگیرد
۸
غفلت بهکمین دم پیریست حذرکن
کزپرتو صحبت به شکر خواب نگیرد
۹
آخربهگهر محو شود پیچ وخم موج
تا چند دل از عالم اسباب نگیرد
۱۰
بیدل به عبادتکدهٔ عجزپرستی
جز نقشکف پای تو محراب نگیرد
نظرات