
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۱۱۶
۱
به محفلیکه فضولی قدح به دست نگیرد
خمار اگر عسس آید برون که مست نگیرد
۲
بساز با دل خرسندی از جهان تعین
که چون کلاهش اگر بشکنی شکست نگیرد
۳
به رنگی آینه پردازده که تا به قیامت
جریدهات چو عدم نقش هرچه هست نگیرد
۴
گشاد دستو دل است انجمنطرازی مشرب
کس این قدح بهکف آستینپرست نگیرد
۵
دگر امید چه دارد به صیدگاه تخیل
کسی که ماهی بحر گمان به شست نگیرد
۶
کجاست جز سر تسلیم ما به راه محبت
فتادهای که کسش جز غبار دست نگیرد
۷
به صیدگاه طلب مگسل از رسایی همت
که غیر عقدهٔ دل رشته چون گسست نگیرد
۸
ندید قطره ز قعر محیط غیر فسردن
چه ممکن استکه دل در جهان پست نگیرد
۹
سیه مکن ورق امتحان آینه بیدل
که مشق خامهٔ سعی نفس نشست نگیرد
نظرات