بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۱۳۹

۱

چه غفلت یارب از تقریر یأس انجام می‌خیزد

که دل تا وصل می‌گوید ز لب پیغام می‌خیزد

۲

خیال چشم او داری طمع بگسل ز هشیاری

که اینجا صد جنون از روغن بادام می‌خیزد

۳

چسان بیتابی عاشق نگیرد دامن حیرت

که از طرز خرامش ‌گردش ایام می‌خیزد

۴

ز جوش خون دل بر حلقهٔ آن زلف می‌لرزم

که توفان شفق آخر ز قعر شام می‌خیزد

۵

ز بزم می‌پرستان بی‌توقف بگذر ای زاهد

که آنجا هرکه بنشبند ز ننگ و نام می‌خیزد

۶

کرم درکار تست ای بی‌خبر ترک فضولی‌کن

که از دست دعا برداشتن ابرام می‌خیزد

۷

نه اشک اینجا زمین‌فرساست نی آهی هوا پیما

غبار بی‌عصاییها به این اندام می‌خیزد

۸

سخن در پرده خون‌سازی به است از عرض اظهارش

که از تحسین این بی‌دانشان دشنام می‌خیزد

۹

جنون آهنگ صید کیست یارب مست بیتابی

که چون زنجیر، شور از حلقه‌های دام می‌خیزد

۱۰

عروج عشرت است امشب ز جوش خم مشو غافل

که صحن خانهٔ مستان به سیر بام می‌خیزد

۱۱

نفس سرمایه‌ای بیدل ز سودای هوس بگذر

سحر هم از سر این خاکدان ناکام می‌خیزد

تصاویر و صوت

نظرات