
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۱۴
۱
زبن وجودیکز عدم شرمنده میگیرد مرا
گریهام گر درنگیرد، خنده میگیرد مرا
۲
شعلهٔ حرصم دماغ جاهگر سوزد خوشست
فقر نادانسته زیر ژنده میگیرد مرا
۳
خاتم ملک سلیمانم ولی تمییز خلق
کم بهاتر از نگینکنده میگیرد مرا
۴
در جهان انفعال از ملک ناز افتادهام
دامن پاکی و دست گنده میگیرد مرا
۵
میرسد ناز غبارم بر دماغ بویگل
گر همه عشقت به باد ارزنده میگیرد مرا
۶
رنگم از بیدست و پایی خاک شد اما هنوز
حسرتگرد سرتگردنده میگیرد مرا
۷
عمروحشی عاقبت دامنفس خواهدگسیخت
تاکجا این ریسمان کنده میگیرد مرا
۸
مستی حالم خورد هرجا فریب جام هوش
چون عسس اوهام پیش آینده میگیرد مرا
۹
ناتوان صیدم، ترحم غافل از حالم مباد
هرکه میگیرد به خاک افکنده میگیرد مرا
۱۰
عشق را بیدل دماغ التفات یادکیست
خواجگی مفت طربگر بنده میگیرد مرا
نظرات
ایمان