
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۱۴۸
۱
به هرکجا مژهام رنگ خواب میریزد
گداز شرم به رویم گلاب میریزد
۲
مباش بیخبر از درس بیثباتی عمر
که هر نفس ورقی زین کتاب میریزد
۳
صفای دل کلفاندود گفتگو مپسند
نفس برآتش آیینه، آب میریزد
۴
ز تنگنای جسد عمرهاست تاختهایم
هنوز قامت پیری رکاب میریزد
۵
گلی که رنگ دو عالم غبار شوخی اوست
چو غنچه خون مرا در نقاب میریزد
۶
خوشم به یاد خیالیکهگلبن چمنش
گل نظاره در آغوش خواب می ریزد
۷
گداز دل به نم اشک عرض نتوان داد
محیط، آب رخی از سحاب میریزد
۸
ز خویش رفتن عاشق بهار جلوهٔ اوست
شکست رنگ سحر، آفتاب میریزد
۹
مخور ز شیشهٔ گردون فریب ساغر امن
که سنگ رفته به جای شراب میریزد
۱۰
ز بیقراری خود سیل هستی خویشم
چو اشک رنگ بنای من آب میریزد
۱۱
به حرف لب مگشا تا توانی ای بیدل
که آبروی نفس چون حباب میریزد
نظرات