
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۱۵
۱
عبرتیکوتا لب از هذیان به هم دوزد مرا
موج اینگوهر نمیدانم چه پهلو زد مرا
۲
عمرها شد آتشم افسرده است ما نفس
خندهها بسیارکردیمگریه آموزد مرا
۳
زان همهحسرت کهحرمان باغبارم بردهاست
میزند دامن نمیدانم کی افروزد مرا
۴
محرم آن شعله خویم جانب دیرم مخوان
عالمی را جمع سازم هرکه بدوزد مرا
۵
حرفلعل اوخموشم کردبیدلعمرهاست
گبر دارد رو به محرابیکه میسوزد مرا
نظرات
محمد یعقوب مومند
محمد یعقوب مومند
rezasafari