بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۱۵۷

۱

کیست‌ کز جهد به آن انجمن ناز رسد

سرمه‌گردیم مگر تا به تو آواز رسد

۲

درخور غفلت دل دعوی پیدایی ماست

همه محویم‌گر آیینه به پرداز رسد

۳

حذر ای شمع ز تشویش زبان‌آرایی

که مبادا سر حرفت به لب‌گاز رسد

۴

ما و من آینه‌دار دو جهان رسوایی‌ست

هستی آن عیب نداردکه به غمّاز رسد

۵

سر به جیب از نفس شمع عرق می‌ریزد

یعنی آب است نوایی که به این ساز رسد

۶

حشر آتش همه‌جا آینهٔ سوختن است

آه از انجام غروری که به آغاز رسد

۷

هستی‌ام نیستی انگاشتنی می‌خواهد

ورنه آن رنگ ندارم که به پرواز رسد

۸

خاکساری اثر چون و چرا نپسندد

عجز بر هرچه زند سرمه به آواز رسد

۹

مدعی درگذر از دعوی طرز بیدل

سحر مشکل که به کیفیت اعجاز رسد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
مجتبی خراسانی
۱۳۹۴/۱۱/۰۶ - ۰۸:۳۳:۳۱
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعینبیدل، میرزا عبدالقادر عظیم آبادی، پیر میکدۀ سخندانی و افلاطون خم نشین یونان معانی است. که را قدرت که به طرزتراشی او تواند رسید. و که را طاقت که کمان بازوی او تواند کشید.چنانچه خود جرس دعوی می جنباند:مدعی، در گذر از دعوی طرز بیدل/سحر، مشکل که به کیفیت اعجاز رسد