
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۱۵۷
۱
کیست کز جهد به آن انجمن ناز رسد
سرمهگردیم مگر تا به تو آواز رسد
۲
درخور غفلت دل دعوی پیدایی ماست
همه محویمگر آیینه به پرداز رسد
۳
حذر ای شمع ز تشویش زبانآرایی
که مبادا سر حرفت به لبگاز رسد
۴
ما و من آینهدار دو جهان رسواییست
هستی آن عیب نداردکه به غمّاز رسد
۵
سر به جیب از نفس شمع عرق میریزد
یعنی آب است نوایی که به این ساز رسد
۶
حشر آتش همهجا آینهٔ سوختن است
آه از انجام غروری که به آغاز رسد
۷
هستیام نیستی انگاشتنی میخواهد
ورنه آن رنگ ندارم که به پرواز رسد
۸
خاکساری اثر چون و چرا نپسندد
عجز بر هرچه زند سرمه به آواز رسد
۹
مدعی درگذر از دعوی طرز بیدل
سحر مشکل که به کیفیت اعجاز رسد
نظرات
مجتبی خراسانی