بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۱۶۱

۱

همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد

من و پرفشانی حسرتی‌، که ز نامه گل به سری رسد

۲

چقدر ز منت قاصدان‌، بگدازدم دل ناتوان

به بر تو نامه‌بر خودم‌، اگرم چو رنگ پری رسد

۳

نگهی نکرده ز خود سفر، ز کمال خود چه برد اثر

برویم در پی‌ات آنقدر که به ما ز ما خبری رسد

۴

شرر، طبیعت عاشقان‌، به فسردگی ندهد عنان

تب موج ما نبری گمان‌، که به سکتهٔ گهری رسد

۵

به‌کدام آینه جوهری‌،‌کشم التفاتی از آن پری

مگر التماس‌گداز من به قبول شیشه‌گری رسد

۶

به تلاش معنی نازکم‌،‌که درین قلمرو امتحان

نرسم اگر من ناتوان‌، سخنم به موکمری رسد

۷

ز معاملات جهان کد، تو برآکزین همه دام و دد

عفف سگی به سگی خورد، لگد خری به خری رسد

۸

به چنین جنونکدهٔ ستم‌، ز تظلم توکراست غم

به هزار خون تپد از الم‌،‌که رگی به نیشتری رسد

۹

همه جاست شوق طرب‌کمین‌، ز وداع غنچه‌گل‌آفرین

تو اگر ز خود روی اینچنین به تو از تو خوبتری رسد

۱۰

به هزارکوچه دویده‌ام‌، به تسلّیی نرسیده‌ام

ز قد خمیده شنیده‌ام‌،‌که چو حلقه شد به دری رسد

۱۱

زکمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر

چه قیامت است بر آن هنرکه به همچو بی‌هنری رسد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
Nima B
۱۴۰۳/۰۶/۱۴ - ۱۰:۰۹:۵۶
جهانِ کد: جهان پر از رنج و محنت