
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۱۷۲
۱
ز تنگی منفعل گردید دل آفاق پیدا شد
گهر از شرم کمظرفی عرقها کرد دریا شد
۲
ز خود غافل گذشتی فال استقبال زد حالت
نگاه از جلوه پیش افتاد امروز تو فردا شد
۳
تماشای غریبی داشت بزم بیتماشایی
فسونهای تجلی آفت نظاره ما شد
۴
به وهم هوش تاکی زحمت این تنگنا بردن
خوشا دیوانهای کز خویش بیرون رفت و صحرا شد
۵
نفهمیدند این غفلت سوادان معنی صنعی
نظرها بر کجی زد خط خوبان هم چلیپا شد
۶
چو برگردد مزاج از احتیاط خود مشو غافل
سلامت سخت میلرزد بر آن سنگی که مینا شد
۷
درین میخانه خواهی سبحهگردالخواه ساغرکش
همین هوشی که ساز توست خواهد بیخودیها شد
۸
به نومیدی نشستم آنقدر کز خویشتن رفتم
درین ویرانه چون شمعم همان واماندگی پا شد
۹
نشد فرصت دلیل آشیان پروانهٔ ما را
شراری در فضای وهم بال افشاند و عنقا شد
۱۰
تأمل رتبهٔ افکار پیدا می کند بیدل
به خاموشی نفسها سوخت مریم تا مسیحا شد
نظرات