بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۱۹۱

۱

هرچند دل از وصل قدح‌نوش نباشد

رحمی ‌که زیاد تو فراموش نباشد

۲

حرفی که بود بی‌اثر ساز دعایت

یارب به زبان ناید و در گوش نباشد

۳

جایی‌که به‌گردش زند انداز نگاهت

چندان ‌که نظرکار کند هوش نباشد

۴

آنجا که ادب قابل دیدارپرستی‌ست

واکردن مژگان کم از آغوش نباشد

۵

در دیر محبت که ادب آینه‌دارست

خاموش به آن شعله‌ که خاموش نباشد

۶

گویند به صحرای قیامت سحری هست

یارب ‌که جز آن صبح بناگوش نباشد

۷

خلقی‌ست خجالت‌کش مخموری و مستی

این خمکده را غیر عرق جوش نباشد

۸

سر تا قدم وضع حباب است خمیدن

حمال نفس جز به چنین دوش نباشد

۹

بیدل چه خیال است‌ کمال تو نهفتن

آیینهٔ خورشید نمد پوش نباشد

تصاویر و صوت

نظرات