بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۲۱۱
۱
در این خرابه نه دشمن نه دوست می‌باشد
به هرچه وارسی آنجاکه اوست می‌باشد
۲
به رنج شبهه مفرسا که حرف مکتب عشق
در آن جریده که بی‌پشت و رو‌ست می‌باشد
۳
غم جدایی اسباب می‌خورد همه کس
همیشه نان تعلق دو پوست می‌باشد
۴
تلاش فطرت دون غیر خودنمایی نیست
دماغ آبله آماس دوست می‌باشد
۵
ز بس‌که نسخهٔ تحقیق ما پریشان است
نظر به‌کاشغر و دل به خوست می‌باشد
۶
غبار معبد تقوا به باده ده کانجا
کمال صدق و صفا تا وضوست می‌باشد
۷
تو لفظ، مغتنم انگار، فکر معنی چیست
که مغزها همه محتاج پوست می‌باشد
۸
جبین ز سجده ندزدی که سربلندی شرم
به عالمی‌که زمین روبروست می‌باشد
۹
ز تازه‌رویی اخلاق نگذری بیدل
بهار تا اثر رنگ و بوست می‌باشد
نظرات