بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۲۲

۱

قاصد به حیرت‌کن ادا تمهید پیغام مرا

کز من نمی‌ماند نشان گر می‌بری نام مرا

۲

حرفی‌ست نیرنگ بقا، نشنیده‌گیر این ماجرا

می نیست جز رنگ صداگر بشکنی جام‌مرا

۳

دارم ز سامان الست اول‌گداز آخر شکست

یک شیشه باید نقش بست آغاز وانجام مرا

۴

هرچند تا عنقا رسی براوج همت نارسی

از خود برآتا وارسی‌کیفیت بام مرا

۵

چون شمع‌گر وامانده‌م صد اشک محمل رانده‌ام

رو سبحه‌گیر از آبله تا بشمری گام مرا

۶

برق حقیقت شعله زن آنگه دماغ ما ومن

ناپخته باید سوختن اندیشهٔ خام مرا

۷

گردون‌که داغش باد مه‌، تا نشکند صبحم‌کله

در پردهٔ روز سیه می‌پرورد شام مرا

۸

بر بوی صید رحمتی دارم سجود خجلتی

یک دانه نتوان یافتن غیر ز عرق دام مرا

۹

چشمی‌که شد حیران او برگل نمی‌آید فرو

آن سوی باغ رنگ و بو نخلی‌ست بادام مرا

۱۰

بیدل زکلکم می‌چکد آب حیات نیک و بد

خضر است اگرکس می‌خورد امروز دشنام مرا

تصاویر و صوت

عندلیب :

نظرات

user_image
پارسا د
۱۳۹۹/۰۳/۰۵ - ۱۱:۰۴:۲۳
به بهچون شمع گر وامانده‌ام، صداشک‌محمل رانده‌امرو سبحه گیر از آبله تا بشمری گام مرا
user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۲/۰۳/۲۸ - ۲۱:۲۱:۴۴
هرچند تا عنقا رسی، بر اوج همت نارسی! از خود "برا" تا وارسی کیفیت بام مرا.....(((:  
user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۲/۰۳/۲۸ - ۲۱:۲۳:۲۴
چشمی که شد حیران او بر گل نمی آید فرو آن سوی باغ رنگ و بو نخلی است بادام مرا.....!   چقدر جالب:) بخصوص این قسمت آخرش... بادام یعنی همون چشم و یه مراعات جالب با نخل ایجاد میکنه. ایول.