
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۲۴۲
۱
باز دامان دل آهنگ چه گلشن میکشد
نالهای تا میکشم طاووسگردن میکشد
۲
بسکه استحقاقگرد بیپر و بالم رساست
هرکه دامان تو میگیرد سوی من میکشد
۳
بیش ازین نتوان چراغ رنگ ناز افروختن
خامهٔ تصویر بادام تو روغن میکشد
۴
ناله اندوه گرانی برنمیدارد ز دل
سنگ این کوه از صدا ناز فلاخن میکشد
۵
شمع این محفل نیام اما به ذوق تیغ او
تا نفس دارم سری دارم که گردن میکشد
۶
پیرو سعی تجرد درنمیماند به عجز
رشته از هر پیرهن خود را به سوزن میکشد
۷
اعتبار اهل ظلم از عالم اقبال نیست
آتشآلود است آن آبی که آهن میکشد
۸
تنگ بر دیوانه شد دشت و در از عریانتنی
کیست فهمد بیگریبانی چه دامن میکشد
۹
ماهی دریای وهمیم، آه از تدبیر پوچ
مغز آماج خدنگ و پوست جوشن میکشد
۱۰
عمرها شد سرمهسایکارگاه عبرتیم
خاکساری انتقام ما ز دشمن میکشد
۱۱
سایهرا بیدل ز قطع دشت و در تشویش نیست
محمل تسلیم دوش آرمیدن میکشد
نظرات