
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۲۵۰
۱
تا پری به عرض آمد موج شیشه عریان شد
پیرهن ز بس بالید دهر یوسفستان شد
۲
جلوهاش جهانی را محو بیخودیها کرد
آینه دکان بر چین جنس حیرت ارزان شد
۳
خاک من به یاد آورد چهره عرقناکش
هچو بیضهٔ طاووس در عدم چراغان شد
۴
کوشش زمینگیرم برعروج بینش تاخت
خارپای شمعِ آخر دستگاه مژگان شد
۵
وحشتم درین محفل شوخی سپندی داشت
تا قفس زدم آتش نالهای پرافشان شد
۶
انفعال هستی را من عیار افسوسم
دست داغ سودن بود طبع اگر پشیمان شد
۷
امتحان آفاتم رنگ طاقت دل ریخت
آبگینهام آخر از شکست سندان شد
۸
زین چمن به هر رنگم سیر آگهی مفت است
داغ لاله همکم نیستگر بهار نتوان شد
۹
سازگردنافرازی رنج هرزهگردی داشت
سر به جیب دزدیدم پا مقیم دامان شد
۱۰
داغ درد شو بیدل کز گداز بی حاصل
اشکها درین محفل ریشخند مژگان شد
نظرات