
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۲۵۱
۱
ترکِ آرزو کردم رنجِ هستی آسان شد
سوخت پرفشانیها کاین قفس گلستان شد
۲
عالم از جنونِ من کرد کسبِ همواری
سیلِ گریه سر دادم کوه و دشت دامان شد
۳
خامشی به دامانم شورِ صد قیامت ریخت
کاشتم نفس در دل ریشهٔ نیستان شد
۴
هر کجا نظر کردم فکرِ خویش راهم زد
غنچه تا گلِ این باغ بهرِ من گرببان شد
۵
بر صفای دل زاهد، اینقدر چه مینازی
هر چه آینه گردید بابِ خودفروشان شد
۶
عشق شکوهآلود است تا چه دل فسرد امروز
سیل میرود نومید خانهای که ویران شد
۷
جیب اگر به غارت رفت دامنی به دست آریم
ای جنون به صحرا زن نوبهار عریان شد
۸
جبریان تقدیریم قول و فعل ما عجز است
وهم میکند مختار آنقدر که نتوان شد
۹
برقِ رفتنِ هوش است یا خیالِ دیداری
چون سپند از دورم آتشی نمایان شد
۱۰
چینِ نازپروردهست گردِ وحشتم بیدل
دامنی گر افشاندم طرهای پریشان شد
تصاویر و صوت

نظرات
ســراج
hamid
آرام نوبری نیا
قطره بقایی
محمد افضلی