
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۲۶۲
۱
حیرتکفیل پر زدنگفتگو نشد
شادم که آب آینهام شعلهخو نشد
۲
مردیم تشنه در طلب آب تیغ او
آخر ز سرگذشت و نصیبگلو نشد
۳
افسوس نالهای که به کویش رهی نبرد
آه از دلی که خون شد و در پای او نشد
۴
آسایشم به راه تو یک نقش پا نبست
جمیعتم ز زلف تو یک تار مو نشد
۵
عمریست خدمت لب خاموش میکنم
ای بخت ناز کن که نفس هرزهگو نشد
۶
بیقدر نیست شبنم حیرت بهار عشق
نگداخت دل که آینهٔ آبرو نشد
۷
اشیا مثال آینهٔ بینشانیند
نشکفت ازین چمن گل رنگی که بو نشد
۸
وهم ظهور سر به گریبان خجلت است
فکری نداد رو که سر ما فرو نشد
۹
بیگانه است مشرب فقر و غنا زهم
ساغر نگشت کشتی و مینا کدو نشد
۱۰
بیدل چو شمع ساخت جبین نیازما
با سجدهای که غیر گدازش وضو نشد
تصاویر و صوت

نظرات
حمید زارعیِ مرودشت