بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۲۷۰

۱

حاصلم زبن مزرع بی‌بر نمی‌دانم چه شد

خاک بودم خون شدم دیگر نمی‌دانم چه شد

۲

ناله بالی می‌زند دیگر مپرس از حال دل

رشته در خون می‌تپدگوهر نمی‌دانم چه شد

۳

ساخنم با غم دماغ ساغر عیشم نماند

در بهشت آتش زدم کوثر نمی‌دانم چه شد

۴

محرم عجز آشنایی‌های حیرت نیستیم

اینقدر دانم‌که سعی پر نمی‌دانم چه شد

۵

بیش از این در خلوت تحقیق وصلم بار نیست

جستجوها خاک شد دیگر نمی‌دانم چه شد

۶

مشت خونی ‌کز تپیدن صد جهان امید داشت

تا درت دل بود آن‌سوتر نمی‌دانم چه شد

۷

سیر حسنی داشتم در حیرت‌آباد خیال

تا شکست آیینه‌ام دلبر نمی‌دانم چه شد

۸

دی من و صوفی به درس معرفت پرداختیم

او رقم‌کم‌کرد و من دفتر نمی‌دانم چه شد

۹

بیدماغ طاقت از سودای هستی فارغ‌ است

تا چو اشک از پا فتادم سر نمی‌دانم چه شد

۱۰

بیدل اکنون با خودم غیراز ندامت هیج نیست

آنچه بی‌خود داشتم در بر نمی‌دانم چه شد

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۵۴۱

نظرات

user_image
آیینه
۱۳۹۳/۰۳/۲۶ - ۰۳:۱۳:۰۳
مصرع اول زین زبن نوشته شده
user_image
محسن تاجیک
۱۳۹۵/۰۵/۳۰ - ۰۲:۲۳:۴۷
با سلام و احترام و تشکر از زحمات شما عزیزاناین شعری که متن ان منتشر شده خیلی دارای غلط تایپی است. خیلی برای سایت گنجور شایسته نیست که شعرها را با ایراد تایپی منتشر کنندبا تجدید احترام
user_image
rezasafari
۱۳۹۶/۰۷/۱۴ - ۱۴:۵۴:۳۱
سیر حسنی داشتم در حیرت آباد خیالتا شکست آئینه ام دلبر نمی دانم چه شدصحیح است
user_image
rezasafari
۱۳۹۶/۰۷/۱۴ - ۱۴:۵۶:۰۹
بیدل! اکنون با خودم غیر از ندامت هیچ نیستصحیح است
user_image
کمیل قزلباش
۱۳۹۹/۱۰/۱۰ - ۱۲:۱۶:۱۷
سلام..این غزل پر از اشتباه های تایپی است.لطفا اصلاح نمایید
user_image
کمیل قزلباش
۱۳۹۹/۱۰/۱۰ - ۱۲:۳۹:۰۱
حاصلم زین مزرع بی بر نمیدانم چه شدخاک بودم خون شدم دیگر نمیدانم چه شدناله بالی میزند دیگر مپرس از حال دلرشته در خون میطپد گوهر نمیدانم چه شدساختم باغم دماغ ساغر عیشم نمانددر بهشت آتش زدم کوثر نمیدانم چه شدمحرم عجز آشنائیهای حیرت نیستماینقدر دانم که سعی پر نمیدانم چه شدبیش ازین در خلوت تحقیق وصلم بار نیستجستجوها خاک شد دیگر نمیدانم چه شدمشت خونیب کز طپیدن صد جهان امید داشتتا درت دل بود آنسوتر نمیدانم چه شدسیر حسنی داشتم در حیرت آباد خیالتا شکست آینه ام دلبر نمیدانم چه شددی من و صوفی بدرس معرفت پرداختماو رقم گم کرد و من دفتر نمیدانم چه شدبیدماغ طاقت از سودای هستی فارغ استتا چو اشک از پا فتادم سر نمیدانم چه شدبیدل اکنون با خودم غیر از ندامت هیچ نیستآنچه بی خود داشتم در بر نمیدانم چه شد