بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۲۸۴

۱

فالی از داغ زدم دل چمن‌آیین آمد

ورق ‌لاله‌ به‌ یک نقطه چه ‌رنگین ‌آمد

۲

جرأت سعی‌، دماغ تپش‌آرایی کیست

پای خوابیدهٔ ما آبله بالین آمد

۳

چون دو ابرو که نفس سوختهٔ ربط همند

تیغ او زخم مرا مصرع تضمین آمد

۴

عافیت می‌طلبی بگذر از اندیشهٔ جاه

شمع را آفت سر افسر زرین آمد

۵

تلخکامی‌ست ز درک من و ما حاصل‌ کوش

بی‌حلاوت بود آن‌کس‌ که سخن‌چین آمد

۶

صفحهٔ سادهٔ هستی رقم غیر نداشت

هرکه شد محرم این آینه خودبین آمد

۷

سایه از جلوهٔ خورشید چه اظهار کند

رفتم از خویش ندانم به چه آیین آمد

۸

هرکسی در خور خود نشئهٔ راحت دارد

خار پا را ز گل آبله بالین آمد

۹

در خزان غوطه زن و عرض بهاری دریاب

عالمی رفت به بیرنگی و رنگین آمد

۱۰

صبر کردیم و به وصلی نرسیدیم افسوس

دامن ما ته سنگ از دل سنگین آمد

۱۱

بیدل از عجز طلب صید فراغت داریم

سایه را بخت نگون طرهٔ مشکین آمد

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۶۴۶

نظرات

user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۲/۰۳/۳۱ - ۰۷:۳۸:۰۳
عافیت می‌طلبی بگذر از اندیشه‌ی جاه صبر کردیم و به وصلی نرسیدیم افسوس.