بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۲۹۱

۱

طالعم زلف یار را ماند

وضع من روزگار را ماند

۲

دل هوس تشنه است ورنه سپهر

کاسهٔ زهر مار را ماند

۳

نَفسِ من به این   فسرده‌ دلی

دود شمع مزار را ماند

۴

بسکه بی‌دوست داغ سوختنم

گلخنم لاله‌زار را ماند

۵

خار دشت طلب ز آبله‌ام

مژهٔ اشکبار را ماند

۶

نقش پایم به وادی طلبت

دیدهٔ انتظار را ماند

۷

عجزم از وضع خود سری واداشت

ناتوانی وقار را ماند

۸

یار در رنگ غیر جلوه‌ گر است

هم چو نوری‌ که نار را ماند

۹

جگر چاک صبح و دامن شب

شانه و زلف یار را ماند

۱۰

عزلت آیینه‌دار رسواییست

این نهان آشکار را ماند

۱۱

نیک در هیچ حال بد نشود

گل محال است خار را ماند

۱۲

با دو عالم مقابلم‌ کردند

حیرت آیینه‌دار را ماند

۱۳

مایهٔ بیغمی دلی دارم

که چو خون شد بهار را ماند

۱۴

هر چه‌ از جنس‌ نقش پا پیداست

بیدل خاکسار را ماند

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۶۳۴

نظرات

user_image
نوید بیاض
۱۳۹۴/۰۹/۱۲ - ۱۷:۱۹:۳۰
رفتنت آبشار را ماندچه دلهای بیمار را ماندرفته رفته به سویم چو دیدیدر دلم انتظار را ماند از صباح تهفهء دارم ای دوست بوی زلف آن یار را ماندآن نخستین نگاه خموششدر خزانم بهار را ماندرفت و هرگز نگفت بر سر منآن چه شبهای تار را ماندجز فراق بیش چیزی ندیدمکز عشقش یادگار را ماندقسمتم بود و حرفی ندارمکه چنین روزگار را ماند
user_image
حفیظ احمدی
۱۴۰۱/۰۸/۱۲ - ۱۳:۴۱:۲۶
با سلام و خسته نباشید! محمد حسین سرآهنگ، از پیشکسوتان موسیقی افغانستان و غزلخوان معروف، این شعر بیدل را در آهنگی سروده است. با اخترام حفیظ از افغانستان