
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۲۹۳
۱
دلدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند
با ما نشان برگ گلی زان بهار ماند
۲
خمیازه سنج تهمت عیش رمیدهایم
می آنقدر نبود که رنج خمار ماند
۳
از برگگل درین چمن وحشت آبیار
خواهد پری ز طایر رنگ بهار ماند
۴
یاسم نداد رخصت اظهار نالهای
چندن شکست دل که نفس در غبار ماند
۵
آگاهیم سراغ تسلی نمیدهد
از جوهر آب آینهام موجدار ماند
۶
غفلت به نازبالش گل داد تکیهام
پای به خواب رفتهٔ من در نگار ماند
۷
آنجا که من ز دست نفس عجز میکشم
دست هزار سنگ به زیر شرار ماند
۸
باید به فرصت طربم خون گریستن
تمثال رفت وآینه تهمت شکار ماند
۹
یعقوبوار چشم سفیدی شکوفهکرد
با من همین گل از چمن انتظار ماند
۱۰
بیدل از آن بهار که توفان جلوه داشت
رنگم شکست و آینهای در کنار ماند
نظرات