
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۲۹۸
۱
از هجوم کلفت دل ناله بیآهنگ ماند
بوی این گل از ضعیفی در طلسم رنگ ماند
۲
سوختیم و مشت خاشاکی ز ما روشن نشد
شعلهٔ ما چون نفس در دام این نیرنگ ماند
۳
از حیا موجی نزد هر چند دل از هم گداخت
آب شد آیینه اما حیرتش در چنگ ماند
۴
سنگ راه هیچکس تحصیل جمعیت مباد
قطرهٔ بیتاب ما گوهر شد و دلتنگ ماند
۵
در خرابات هوس تا دور جام ما رسید
بیدماغی از شراب و نکبتی از بنگ ماند
۶
عجز طاقت در طلب ما را دلیل عذر نیست
منزلیکوتا نباید سر به پای لنگ ماند
۷
منت سیقل مکش، دردسر اوهام چند
عکس معدوم است اگر آیینه ات در زنگ ماند
۸
آخر از سعی ضعیفی پیکر فرسودهام
همچو اخگر زیر دیوار شکست رنگ ماند
۹
نیست تکلیف تپیدنهای هستی در عدم
آرمیدن مفت آن سازیکه بیآهنگ ماند
۱۰
نام را نقش نگینها بال پرواز رساست
ما ز خود رفتیم اگر پای طلب در سنگ ماند
۱۱
یکقدم ناکرده بیدل قطع راه آرزو
منزل آسودگی ازما به صد فرسنگ ماند
نظرات
سجاد