بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۳۰۳

۱

دلدار گذشت و نگه بازپسین ماند

از رفتن او آنچه به ما ماند همین ماند

۲

چون شمع ‌که خاکسترش آیینهٔ داغ است

من سوختم و چشم سیاهی به کمین ماند

۳

دیگر چه نثار تو کند مشت غبارم

یک سجده جبین داشتم آنهم به زمین‌ماند

۴

گر هوش پود عبرت شهرت طلبیهاست

خمیازه خشکی‌که ز شاهان به نگین ماند

۵

گرد نفس تست پرافشان تو هم

زپن انجمن شوق نه‌آن رفت ونه این ماند

۶

از نقش تو دارد خلل آیینهٔ تحقیق

هرجا اثر وهم و گمان رفت یقین ماند

۷

هرچند غبارم همه بر باد فنا رفت

امید به ‌کوی تو همان خاک‌نشین ماند

۸

بی‌برگیم ازکلفت اسباب برآورد

کوتاهی دامان من از غارت چین ماند

۹

خاکستر من نذر نسیم سرکویی ست

این ‌گرد محال است تواند به زمین ماند

۱۰

تا منتخبی واکشم از نسخهٔ تسلیم

چون ماه نوم یک خم ابرو ز جبین ماند

۱۱

دنبالهٔ مینای زکف رفته ترنگیست

دل رفت و به‌ گوشم اثر آه حزین ماند

۱۲

بیدل به رهش داغ زمینگیری اشکم

سر در ره جانان نتوان خوشتر ازین ماند

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۵۷۵

نظرات

user_image
فیصل
۱۳۹۵/۱۱/۱۰ - ۰۴:۳۷:۱۷
این شعر بیدل را یکی از غزل سرایان افغان (استاد شریف غزل)خواندند که واقعا زیباست.