بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۳۰۴

۱

بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند

یاد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند

۲

زندگی رفت ولی پاس وفا را نازم

کز قد خم به سر سایهٔ آن ابرو ماند

۳

چون مه نو همه را پیش‌کماندار قضا

تیغ جرأت سپر افکند و خم بازو ماند

۴

تا قیامت اثر ننگ فضولی باقیست

چینی مجلس فغفورشکست و مو ماند

۵

همه رفتند ازین باغ و طلب درکار است

آنچه از فاخته‌ها ماند همین ‌کوکو ماند

۶

بازمی‌داردت از هرزه‌دوی کسب کمال

نافه چون پخته شد از همرهی آهو ماند

۷

گردن از جیب چه تصویر برآرم یارب

رنگ در خامهٔ نقاش سر زانو ماند

۸

ای حباب آینهٔ حسن وقار تو حیاست

چون عرق‌ریختی از چهره نخواهد رو ماند

۹

همچو عکسی ‌که برد سادگی از آینه‌ها

هرچه در طبع تو جا کرد تو رفتی او ماند

۱۰

فوت فرصت المی نیست‌که زایل‌گردد

رنگها رفت و به تشویش دماغم بو ماند

۱۱

من‌گم‌کرده بضاعت به چه نازم بیدل

دلکی بود ازبن پیش در آن‌ گیسو ماند

تصاویر و صوت

نظرات