
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۳۱۵
۱
عمریست رخت حسرتم از سینه بستهاند
راه نفس به خلوت آیینه بستهاند
۲
وارستگی ز اطلس و دیبا چه ممکن است
این شعله را به خرقهٔ پشمینه بستهاند
۳
وحدتسرای دل نشود جلوهگاه غیر
عکس است تهمتی که بر آیینه بستهاند
۴
از نقد دل تهیست بساط جهان که خلق
بر رشتهٔ نفس گره کینه بستهاند
۵
گو پاسبان به خواب طرب زن که خسروان
دلها چو قفل بر در گنجینه بستهاند
۶
مضمونی از خیال تأمل رمیدهایم
تقویم حال ما همه پارینه بستهاند
۷
غافل نیام ز صورت واماندگان خاک
در پای من ز آبله آیینه بستهاند
۸
چون شمع کشته عجزپرستان خدمتت
دستیست نقش داغ که بر سینه بستهاند
۹
بیگانه است شعله ز پیوند عافیت
از سوختن به خرقهٔ ما پینه بستهاند
۱۰
بیدل به سعد و نحس جهان نیست کار ما
طفلان دلی به شنبه و آدینه بستهاند
نظرات