بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۳۲۹

۱

تا ز گرد انتظارت مستفیدم‌ کرده‌اند

روسفید الفت از چشم سفیدم کرده‌اند

۲

نوبهار گردش رنگ تماشا نیستم

از قدم آیینهٔ شوق جدیدم کرده‌اند

۳

نغمه‌ام اما مقیم ساز موهوم نفس

در خیال‌آباد پنهانی پدیدم کرده‌اند

۴

تا نفس باقی‌ست از گرد من و ما چاره نیست

هرزه‌تاز عرصهٔ‌گفت و شنیدم‌کرده‌اند

۵

دیده ی قربانی‌ام برگ نشاطم حیرت است

از کفن خلعت‌طرازیهای عیدم کرده‌اند

۶

آرزو تا نگذرد زین ‌کوچه بی ‌تلقین درد

طفل اشکی چند در پیری مریدم‌ کرده‌اند

۷

یأس‌ کو تا همتم سامان آزادی‌ کند

عالمی را دام تسخیر امیدم کرده‌اند

۸

چون نفس از ضعف جز قلب هوا نشکافتم

فتح باب بی‌دری وقف کلیدم کرده‌اند

۹

حسرت من می‌تپد همدوش نبض کاینات

در دل هر ذره صد بسمل شهیدم‌کرده‌اند

۱۰

بیدل از پیری سراپایم خم تسلیم زنخت

سرو ین‌گلزار بودم شاخ بیدم‌کرده‌اند

تصاویر و صوت

نظرات