
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۳۳
۱
شدی پیر وهمان دربند غفلت میکنی جان را
بهپشت خمکشی تاکی چوگردون بار امکان را
۲
رباضت غره دارد زاهدان را لیک ازبن غافل
گه از خود گر تهی گشتند برگردند همیان را
۳
بود ساز تجرد لازم قطع تعلقها
برش رد به عرض بینیامی تیغ عریان را
۴
مروتگر دلیل همت اهلکرم باشد
چرا بر خاک ریزد آبروی ابر نیسان را
۵
جهان از شور دلها خانهٔ زنجیر خواهد شد
میفشان بیتکلف دامن زلف پریشان را
۶
به ذوق کامرانیهای عیشآباد رسوایی
ز شادی لب نمیآید به هم چاکگریبان را
۷
دل از سطر نفس یکسرپیام شبهه میخواند
دبیر ناز بر مکتوب ما ننوشت عنوان را
۸
مروتکیشی الفت، وفا مشتاق بوداما
غرور حسن رنگ ما تصورکرد پیمان را
۹
به مضراب سبب آهنگ اسرارم نمیبالد
پریدنهای چشمم بال نگرفتهست مژگان را
۱۰
به جزتسلیم، ساز جرأت دیگر نمیبینم
خمیدن میکشد بیدل کمان ناتوانان را
نظرات
جواد مؤمنی