بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۳۳۷

۱

بر من فسون عجز در ایجاد خوانده‌اند

چون‌گل به دامن آتش رنگم نشانده‌اند

۲

خواهد عبیر پیرهن عافیت شدن

خاکبببتری کز اخگر طبعم دمانده‌اند

۳

کس آگه از طبیعت عصیان‌پرست نیست

بر روی خلق دامن‌ تر کم تکانده‌اند

۴

دود دماغ نشو و نمای طبایع است

چون شمع ریشه ‌ای همه در سر دوانده‌اند

۵

از هر نفس‌که ما و منی بال می‌زند

دستی‌ست کز امید سلامت فشانده‌اند

۶

باید چو شمع چشم ز خود بست و درگذشت

بر ما همین پیام تسلی رسانده‌اند

۷

ممنون دستگیری طاقت که می‌شود

ما را ز آستان ضعیفی نرانده‌اند

۸

بانگ جرس شنو ز پی‌کاروان مدو

هرجا رسیده ‌اند رفیقان نمانده ‌اند

۹

بیدل درین هوسکده مگذر ز پاس دل

آیینه را به مجلس‌کوران نخوانده‌اند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
منصور محمدزاده
۱۳۸۹/۰۸/۱۴ - ۰۴:۴۹:۱۱
خواهشمند است مورد زیر را تصحیح فرمایید: نادرست:خواهد عبیر پیرهن عافیت شدنخاکبببتری کز اخگر طبعم دمانده‌انددرست:خواهد عبیر پیرهن عافیت شدنخاکستری کز اخگر طبعم دمانده‌اند