بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۳۴۷

۱

این ستم‌کیشان ‌که وهم زندگی ‌را هاله‌اند

در تلاش خودکشی‌ها شعلهٔ جواله‌اند

۲

عمرها شد حرف دردی آشنای‌ گوش نیست

کوهکن تا بی‌نفس شد کوه‌ها بی‌ناله‌اند

۳

خلقی از خود رفت و اکنون ذکر ایشان می‌رود

کاروان خواب را افسانه‌ها دنباله‌اند

۴

دعوی مردان این عصر انفعالی بیش نیست

شیر می‌غرند و چون وامی‌رسی بزغاله‌اند

۵

سرد شد دل از دم این پهلوانان غرور

رستمند اما بغل‌پرورده‌های خاله‌اند

۶

دل سیاهی یک قلم آیینه‌دار صحبت است

گر همه اهل خراسانند از بنگاله‌اند

۷

جمله با روی ملایم قطره‌اند اما چه سود

چون به مینای دل افتادند یکسر ژاله‌اند

۸

همچو دندان بهر ایذا وصل ‌و هجرشان یکی‌ست

گر همه یک‌ساله می‌آیند و گر صدساله‌اند

۹

با عروج جاه این افسردگان بی‌مدار

بر لب هر بام چون خشت کهن تبخاله‌اند

۱۰

چشم اگر دارد تمیز حسن و قبح اعتبار

زنگیان جامه گلگون‌، نوبهار لاله‌اند

۱۱

بیدل از خرد و بزرگ آن به که برداری نظر

دور گاوان‌ رفت و اکنون‌ حاضران‌ گوساله‌اند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
احمدرضا نظری چروده
۱۴۰۳/۰۴/۰۳ - ۰۶:۵۷:۲۷
بیدل از خرد و بزرگ آن به که برداری نظر دورگاوان رفت واکنون حاضران گوساله اند می توان بامقدمه تاریخ جهانگشای جوینی مقایسه کرد.  
user_image
T۱۰
۱۴۰۳/۰۴/۰۳ - ۰۷:۱۸:۴۸
شعر بسیاز زیباست و از نظر من میخواد این رو بگه که هرچیزی علاوه بر خوبی، بدی هم داره و هرچیز اونی که نشان میده نیست.  
user_image
فاتح عبداله‌زاده
۱۴۰۳/۰۴/۲۴ - ۱۶:۵۲:۴۰
چشم اگر دارد تمیز حسن و قبح اعتبارزنگیان جامه گلگون‌، نوبهار(ران) لاله‌اند احتمالا نوبهاران صحیح است.