بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۳۵

۱

هرچند گرانی بوَد اسباب جهان را

تحریک زبان نیشتر است این رگ جان را

۲

بی‌تاب جنون در غم اسباب نباشد

چون نی به خمیدن نکشد ناله‌کشان را

۳

بیداری من شمع‌صفت لاف زبانی‌ست

دل زادرهِ شوق بود ر‌یگ روان را

۴

آفاق فسون انجمن شور خموشی‌ست

دارم ز خموشی به‌ کمین خواب‌ِ گران را

۵

ایمن نتوان بود ز همواری ظالم

حیرت‌لگنِ شمعِ زبان ساز دهان را

۶

بنیاد کج‌اندیش شود سخت ز تهدید

در راستی افزونی زخم است سنان را

۷

ممسک نشود قابل ایمان خساست

از بند قوی مهره مکن پشت‌کان را

۸

ما را به غم عشق همان عشق علاج است

تا نشمرد انگشت شهادت لب نان را

۹

خط فیض بهار دگر از حسن تو دارد

مهتاب بود پنبهٔ ناسور کتان را

۱۰

وقت است‌ کنون‌ کز اثر خون شهیدان

جوش رگ‌ گل می‌کند این شعله دخان را

۱۱

عشرت‌هوسِ رفتن رنگم چه توان‌ کرد

شمشیر تو یاقوت‌ کند سنگ فسان را

۱۲

باشد که سر از منزل مقصود برآریم

کردند بهار چمن شمع خزان را

۱۳

بیدل نفَس‌ات خون مکن از هرزه‌درایی

چون جاده درین دشت فکندیم عنان را

تصاویر و صوت

عندلیب :

نظرات

user_image
.M.FAHIM
۱۳۹۳/۰۲/۲۷ - ۰۷:۲۳:۰۵
ممنون صفحهء گنجور که این گنج معنوی را خدمت عزیزان تقدیم کرده است در این غزل مصراع ابیات یکی به دیگر رفته است که صحیح آن چنین است **هرچند گرانی بود اسباب جهان راچون نی به خمیدن نکشد ناله‌کشان راتا اخیر غزل باید اصلاح شود ...................بیدل نفست خون مکن از هرزه دراییتحریک زبان نیشتر است این رگ جان را
user_image
ایوب آگاه
۱۳۹۳/۱۱/۱۲ - ۰۱:۳۷:۰۵
ای غزل به شک زیر صحیح است:"هرچند گرانی بود اسباب جهان را چون نی به خمیدن نکشد ناله‌ کشان رابیتاب جنون در غم اسباب نباشد دل زاد ره شوق بود ر‌یگ روان رابیداری من شمع صفت لاف زبانی ‌ست دارم ز خموشی به ‌کمین خواب ‌گران راآفاق فسون انجمن شور خموشی‌ ست حیرت لگن شمع زبان ساز دهان راایمن نتوان بود ز همواری ظالم در راستی افزونی زخم است سنان رابنیاد کج‌ اندیش شود سخت ز تهدید از بند قوی مهره مکن پشت‌ کمان راممسک نشود قابل ایمان خساست تا نشمرد انگشت شهادت لب نان راما را به غم عشق همان عشق علاج است مهتاب بود پنبهٔ ناسورکتان راخط فیض بهار دگر از حسن تو دارد جوش رگ ‌گل می‌کند این شعله دخان راوقت است ‌کنون‌ کز اثر خون شهیدان شمشیر تو یاقوت‌ کند سنگ فسان راعشرت هوس رفتن رنگم چه توان‌ کرد کردند بهار چمن شمع خزان راباشد که سراز منزل مقصود برآریم چون جاده درین دشت فکندیم عنان رابیدل نفست خون مکن از هرزه درایی تحریک زبان نیشتر است این رگ جان را"