بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۳۷۲

۱

حسرت زلف توام بود شکستم دادند

وصل می‌خواستم آیینه به دستم دادند

۲

بیخود شیوهٔ نازم که به یک ساغر رنگ

نُه فلک گردش از آن نرگس مستم دادند

۳

دل خون‌ گشته‌ که آیینهٔ درد است امروز

حیرتی بود که در روز الستم دادند

۴

صد چمن جلوه ببالد زغبارم تا حشر

گه به جولان تویی رنگ شکستم دادند

۵

فال جولان چه زنم قطرهٔ ‌گوهر شده‌ام

آنقدر جهد که یک آبله بستم دادند

۶

بهر تسلیم غبار به هوا رفتهٔ من

سجده‌ کم نیست به هرجاکه نشستم دادند

۷

چه توان ‌کرد که در قافلهٔ عرض نیاز

جرس آهنگ دل ناله‌پرستم دادند

۸

نه فلک دایرهٔ مرکزتسلیم من است

دستگاه عجب از همت پستم دادند

۹

ناوک همتم از جوشن اسباب‌گذشت

به تغافل چقدر صافی شستم دادند

۱۰

بیدل از قسمت تشریف ازل هیچ مپرس

اینقدر دامن آلوده که هستم دادند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
اشتیاق
۱۴۰۳/۰۶/۰۲ - ۱۶:۵۴:۱۲
حسرت زلف توام بود شکستم دادند وصل می‌خواستم آیینه به دستم دادند