بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۳۸۹

۱

محوگریبان ادب‌کی سر به هر سو می‌زند

موج‌گهر از ششجهت بر خویش پهلو می‌زند

۲

واکردن مژگان ادب می‌خواهد از شرم ظهور

اول دراین گلشن بهار از غنچه زانو می‌زند

۳

زبن باغ هرجا وارسی جهل است با دانش طرف

بلبل به چهچه‌گرتند قمری به‌کوکو می‌زند

۴

تا چرخ و انجم ثابت است از خلق آسایش مجو

اندیشهٔ داغ پلنگ آتش به آهو می‌زند

۵

تا آمد و رفت نفس می‌بافت وهم پیش و پس

ماسوره چون بی‌رشته شد بیرون ماکو می‌زند

۶

پست و بلند قصر ناز از هم ندارد امتیاز

آن چین مایل از جبین پهلو بر ابرو می‌زند

۷

شکل دویی پیدا کنم تا چشم بر خود واکنم

هر سور‌هٔ تمثال من آیینهٔ او می‌زند

۸

داغم مخواه ای انتظار از تهمت افسردگی

تا یاد نشتر می‌کنم خون در رگم هو می‌زند

۹

یا رب‌ کجا تمکین فرو شد کفهٔ قدر شرر

آفاق‌ کهسارست و سنگم بر ترازو می‌زند

۱۰

بیدل گران افتاده است از عاجزی اجزای من

رنگی‌ که پروازن دهم چون شمع بر رو می‌زند

تصاویر و صوت

محمدرضا مومن نژاد :

نظرات