بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۳۹۳

۱

گر خاک ‌نشینان علم افراخته باشند

چون آبلهٔ پا سپر انداخته باشند

۲

از خجلت پرداز گلت مانی و بهزاد

پیداست‌که روها چقدر ساخته باشند

۳

پیش عرق شرم تو نتوان مژه برداشت

دستی چو غریق از ته آب آخته باشند

۴

چون کاغذ آتش زده کو طاقت دیدار

گو خلق هزار آینه پرداخته باشند

۵

صبح و شفقی چند که ‌گل می‌کند اینجا

رنگ همه رفته‌ست‌ کجا باخته باشند

۶

مقصد طلبان جوش غبارند در این دشت

بگذار دمی چند که می‌تاخته باشند

۷

حرص و هوس آوارهٔ وهمند چه تدبیر

ای ‌کاش به این ‌گوشهٔ دل ساخته باشند

۸

یارب نرمد ناله ز خاکستر عشاق

در خاک هم این سوختگان فاخته باشند

۹

عمریست نفس می‌کشم و می‌روم از خویش

این بار دل از دوش که انداخته باشند

۱۰

هر اشک سراغی ز دل خون شده‌ای داشت

آن چیست در این بوته ‌که نگداخته باشند

۱۱

بیدل به تغافلکدهٔ عجز نهان باش

تا خلق تو را آن همه نشناخته باشند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۲/۰۶/۰۱ - ۰۶:۰۳:۳۰
عمریست نفس میکشم و میروم از خویش... اینبار دل از دوش که انداخته باشند؟