بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۴۰۱

۱

چه بوربا و چه مخمل حجاب می‌بافند

به هر چه دیده گشادیم خواب می‌بافند

۲

قماش ‌کسوت هستی نمی‌توان دریافت

حریر وهم به موج سراب می‌بافند

۳

نفس چه سحر طرازد به عرض راحت ما

درین طلسم همین پیچ وتاب می‌بافند

۴

ز لاف ما و من ای بیخودان پوچ قماش

کتان به کارگه ماهتاب می‌بافند

۵

ز تار و پود هجوم خطش مشو غافل

که بهر فتنه‌‌ی آن چشم‌، خواب می بافند

۶

به کارگاه نفس ره نبرده‌ای کانجا

هزار ناله به یک رشته تاب می‌بافند

۷

کمند سعی جهان جز نفس درازی نیست

چو عنکبوت سراسر لعاب می‌بافند

۸

عبث به فکر قماش ثبات جامه مدر

به عالمی‌که تویی انقلاب می‌بافند

۹

به وهم خون شدهٔ‌کو چمن‌،‌کجاست بهار

هنوز رنگ به طبع سحاب می‌بافند

۱۰

ز تیغ یار سر ما بلند شد بیدل

به موج خیمهٔ ناز حباب می‌بافند

تصاویر و صوت

نظرات