بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۴۰۲

۱

قماش رنگ ز بس بی‌حجاب می‌بافند

به روی ‌گل ز دریدن نقاب می‌بافند

۲

مباش منکر اسرار سینه‌ چاکی ما

به‌ کارگاه سحر آفتاب می‌بافند

۳

ز زخم تیغ حوادث توان شدن ایمن

به جوشنی‌ که ز موج شراب می‌بافند

۴

به یک نفس سر بی مغز می‌خورد بر سنگ

جدا ز پشم‌ کلاه حباب می‌بافند

۵

درین چمن ‌که هوا داغ شبنم‌ آراییست

تسلّیی به هزار اضطراب می‌بافند

۶

تو خواه مرگ شمر خواه زندگی اندیش

همین به طبع ‌کتان ماهتاب می‌بافند

۷

کراست تاب رسایی بحث فرصت عمر

گسسته است نفس تا جواب می‌بافند

۸

توان شناخت ز باریک‌ریشی انفاس

که در قلمرو هستی چه باب می‌بافند

۹

کباب شد عدم ما ز تهمت هستی

بر آتشی‌ که نداریم آب می‌بافند

۱۰

ز گفت‌وگو به غبارم نظر متن بیدل

که بهر چشم ز افسانه خواب می‌بافند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
قطره بقایی
۱۴۰۱/۱۱/۰۲ - ۱۰:۰۰:۵۵
بیت آخر بند آخر (نظر متن)نیست باید(نظر مده)باشد ،زیرا که واژه(متن) اینجا مفهومی ندارد، ضمنا وزن ر برهم میزند.