
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۴۱۶
۱
اگر از گدازم نمی گل کند
دو عالم ز من شیشه پُر مل کند
۲
محیط است چون محو گردد حباب
ز خود گم شدن جزو را کل کند
۳
غباری که دل اوج پرواز اوست
به گردون رسد گر تنزل کند
۴
بههر ششجهت جلوه پیچیده است
کسی تاکی از خود تغافل کند
۵
زکیفیت این بهارم مپرس
مژه گر گشایی قدح گل کند
۶
به سودای زلف تو دود دماغ
به سر پیچد و ناز کاکل کند
۷
زفکرخطت جوهرآینه
خسک وقف جیب تأمل کند
۸
تردد خجالتکش دست و پاست
کسی تاکجاها توکلکند
۹
خزان طرب بیدماغی مباد
بهار است اگر شیشه قلقل کند
۱۰
به تدبیر ازین بحر نتوان گذشت
شکستیست گر موج ما پل کند
۱۱
سر ما نگردد ز دور هوس
اگر چرخ ترک تسلسل کند
۱۲
شود سفله از صوف و اطلس بزرگ
خران را اگر آدمی جل کند
۱۳
خنکتر ز زاغ است تقلید کبک
که هندوستانی تمغل کند
۱۴
به رنگیست بیدل پریشانیام
که از سایهام طرح سنبل کند
تصاویر و صوت

نظرات