
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۴۴
۱
مکن ز شانه پریشان دماغگیسو را
مچین به چین غضب آستین ابرورا
۲
نگاه را مژهات نیست مانع وحشت
به سبزهای نتوان بست راه آهو را
۳
به کنه مطلب عشاق راه بردن نیست
گل خیال تو بیرون نمیدهد بو را
۴
سریکه نشئهپرست دماغ استغناست
بهکیمیا ندهد خاک آن سرکو را
۵
عتاب لالهرخان عرض جوهر ذاتیست
ز شعلهها نتوان بردگرمی خو را
۶
کجا بهکشتن ما حسن میکندتقصیر
که زیر تیغ نشاندهست نرگس او را
۷
خط غرور مخوان آنقدر ز لوح هوا
یکی مطالعهکن سرنوشت زانو را
۸
خجالت من و ما آبیار مزرع ماست
عرق سحاب بهاراست رستن مو را
۹
چو سایهعمر به افتادگی گذشت اما
به هیچ جای نکردیمگرم پهلو را
۱۰
به دامن شب ما از سحر مگیر سراغ
بیاض دیده به خواب است چشم آهو را
۱۱
ز پیچ وتاب میانش بیان مکن بیدل
به چشم مردم عالم میفکن این مو را
نظرات