
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۴۴۷
۱
بر اهل فضل دانش و فنگریه میکند
تا خامه لب گشود سخن گریه میکند
۲
پر بیکسیم کز نم چشم مسامها
هرچند مو دمد ز بدن گریه میکند
۳
درپیری ازتلاش سخن ضبط لبکنید
دندان دمی که ریخت دهن گریه می کند
۴
عقل از فسون نفس ندارد برآمدن
بیچاره است مرد چون زن گریه میکند
۵
اشکی که مهر پروردش در کنار چشم
چون طفل بر زمین مفکن گریه میکند
۶
ای قطره غفلت از نم چشم محیط چند
از درد غربت تو وطن گریه میکند
۷
تیمار جسم چند عرق ریز انفعال
تعمیر بر بنای کهن گریه میکند
۸
هنگامهٔ چه عیش فروزمکه همچو شمع
گل نیز بی تو بر سر من گریه می کند
۹
شبنم درین بهار دلیل نشاط نیست
صبحیست کز وداع چمن گریه میکند
۱۰
بیدل به هرکجا رگ ابری نشان دهند
در ماتم حسین و حسنگریه میکند
نظرات
مجتبی خراسانی
احمد محمود امپراطور امپراطور