
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۴۵
۱
کیست بردارد ز اهل معرفت ناز تو را
گنبد دستارکو بردارد آواز تو را
۲
جزصدای لفظنامربوط او معنیکجاست
نغمهٔ دولاب آهنگی بود ساز تو را
۳
پیری و طفلی بجا، نقص وکمال تواماند
نیست چندان امتیاز انجام و آغاز تو را
۴
درتغافل همنگه میپروردبیشیوه نیست
سرمهٔ نیرنگ باشد چشم غمازتو را
۵
میکندقطع سخن، اظهارفضلش آفتاست
جز بریدنکی بود حرفی لبگازتو را
۶
ازتماشا حیرت بیبهره چون آیینه است
شوق بینایی نباشد دیدهٔ باز تو را
۷
تا نگردد فاش سرّ مستیات مگشای چشم
چون پریکاین شیشه ظاهرمیکند رازتورا
۸
خم شد از بارتعلق قامتت زیبنده نیست
دعوی وارستگی چون سرو انداز تو را
۹
بیدل ارباب تأمل با عروجت چونکنند
آشیان برتر بود از رنگ پرواز تو را
نظرات