
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۴۵۵
۱
بلاکشان محبت گل چه نیرنگند
شکستهاند به رنگی که عالم رنگند
۲
چه شیشه و چه پری خانهزاد حیرت ماست
به آرمیدگی دلکه بیخودان سنگند
۳
ز عیبپوی ابنای روزگار مپرس
یکیگر آینه پرداخت دیگران زنگند
۴
فریب صلح مخور ازگشادهرویی خلق
که تنگ حوصلیگیهای عرصهٔ جنگند
۵
به وادیی که طلب نارسای مفصد اوست
بهوش باش که منزل رسیدن لنگند
۶
نوای پرده ی بیتابی نفس این است
که عافیتطلبان سخت غفلت آهنگند
۷
تو هر شکست که خواهی به دوش ما بربند
وفا سرشته حریفان طبیعت رنگند
۸
ز وهم بر سر مینای خود چه میلرزی
شنو ز شیشهگران در شکستن سنگند
۹
به بستن مژه انجامکار شد معلوم
که آب آینهها جمله طعمهٔ زنگند
۱۰
حباب نیمنفس با نفس نمیسازد
ز خود تهیشدگان بر خود اینقدر تنگند
۱۱
ز خلق آنهمه بیگانه نیستی بیدل
تو هرزهفکری و این قوم عالم بنگند
نظرات