
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۴۵۸
۱
پیری آمد ماند عشرتها ز انداز بلند
سرنگون شد شیشه، قلقلکرد پرواز بلند
۲
دستگاه اصل فطرت جز تنزل هیچ نیست
میکندگل پست پست انجام آغاز بلند
۳
گرد امکان عمرها شد میرود بر باد صبح
تا کجا چیند نفس این دامن ناز بلند
۴
معنی صوری که گوش کس به فهمش باز نیست
ازسپند بزم ما بشنو به آوازبلند
۵
غافلان تا بر خط شقالقمر گردن نهند
حکم انگست شهادت داشت اعجاز بلند
۶
زیر گردون هرچه شور انگیخت محو سرمه شد
نغمهها در خاک خوابانید این ساز بلند
۷
زین چمن بیدل کسی را شرم دامنگیر نیست
سرو تاگل، پا به گل دارد تک و تاز بلند
نظرات