
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۴۶۰
۱
حسرت دلکرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند
میشود دستکرم با نالهٔ سایل بلند
۲
ما نه تنها نیستی را دادرس فهمیدهایم
بحر هم از موج دارد دست بر ساحل بلند
۳
چین ابروی تو هرجا بحث جوهر میکند
تیغ از جوهر رگ گردن کند مشکل بلند
۴
سایهٔ تمکین نازت هر کجا افتاده است
سبزه چون مژگان شود از خاک آن منزل بلند
۵
نه فلک در جلوه آمد از تپیدنهای دل
تاکجا رفتهست یارب گرد این بسمل بلند
۶
کاروان یاس امکان را غبار حسرتم
هرکه رفت از خویشتن، کرد آتشم در دل بلند
۷
حرز امنی نیست جز محرومی از نشو و نما
خوشهسان گردن مکش زین کشت بیحاصل بلند
۸
حیرت آهنگیم دل از شکوه ما جمع دار
دود نتواند شدن از شمع این محفل بلند
۹
با غرور نازاو مشکل برآید عجز ما
گرد مجنون نارسا و دامن محمل بلند
۱۰
سدّ راه توست بیدل گر کنی تعمیر جسم
میشود دیوار چون شد قدری آب وگل بلند
تصاویر و صوت

نظرات