
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۴۶۱
۱
عجز نپسندید از ما شکوهٔ قاتل بلند
جز مژه گردی نشد از کوشش بسمل بلند
۲
هستی موهوم ما در حسرت ایجاد سوخت
سایهواری هم نگردیدیم ز آب و گل بلند
۳
باعث آزادی سرو است یأس بیبری
دستگاه آه باشد در شکست دل بلند
۴
مایهٔ شکر و شکایتهای ما کم فرصتی است
نیست جزگرد نفس ازشخص مستعجل بلند
۵
چون به آسایش رسیدی شعلهٔ دل مرده گیر
از جرس مشکل که گردد ناله در منزل بلند
۶
جاه را با آبروی خاکساریها مسنج
نیست ممکن گردن موج از سر ساحل بلند
۷
چشم اهل جود اگر میداشت رنگی از تمیز
اینقدر هرگز نمیشد نالهٔ سایل بلند
۸
پای از خود رفتن ما بود سر برداشتن
موج بیتمکین ما زین بحر شد غافل بلند
۹
ما ز صد دیوان به یک مصرع قناعت کردهایم
نشئهٔ صهبا چه دارد فطرت بیدل بلند
نظرات