
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۴۶۶
۱
روشندلان چو آینه بر هرچه رو کنند
هم در طلسم خویش تماشای او کنند
۲
پاکی چو بحر موج زند از جبینشان
قومی که از گداز تمنا وضو کنند
۳
آزادگان نهال گلستان نالهاند
بر باد اگر روند نشاط نموکنند
۴
پروانهمشربان بساط وفا چو شمع
اجزای خویش را به گداز آبرو کنند
۵
ما را به زندگی ز محبت گزیر نیست
نتوان گذشت گر همه با درد خو کنند
۶
عنقاست در قلمرو امکان بقای عیش
تاکی بهار را قفس از رنگ و بو کنند
۷
جیب مرا به نیستی انباشت روزگار
چاکیست صبح را که به هیچش رفو کنند
۸
این موجها که گردن دعوی کشیدهاند
بحر حقیقتند اگر سر فروکنند
۹
ای غفلت آبروی طلب بیش از این مریز
عالم تمام اوستکه را جستجوکنند
۱۰
بیدل به این طراوت اگر باشد انفعال
باید جهانیان ز جبینم وضو کنند
نظرات
کایسا
کایسا