بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۴۷۵

۱

اتفاق است آنکه هردشوار را آسان نمود

ورنه از تدبیر یک ناخن ‌گره نتوان‌ گشود

۲

گر به شهرت مایلی با بی‌نشانی ساز کن

دهر نتواند نمودن آنچه عنقا وانمود

۳

آرزو از نفی ما اثبا یار ایجاد کرد

هرچه ازآثار مجنون‌ کاست بر لیلی فزود

۴

صافی دل تهمت‌آلودکلف شد از حسد

رنگ آب از سیلی امواج می‌گردد کبود

۵

حیف طبعی‌کز وبال‌کبر وکین آگاه نیست

خاک ریزید از مزاری چند در چشم حسود

۶

راحت این بزم برترک طمع موقوف بود

دستها بر هم نهادیم از طلب‌، مژگان غنود

۷

حسن یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال

جای زنگارت همین آیینه می‌باید زدود

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
کایسا
۱۴۰۲/۰۶/۲۷ - ۱۰:۲۷:۱۰
توضیح بیت هفتم: حسن یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال جای زنگارت همین آیینه می‌باید زدود   بیدل همین مفهمومو یه جای دیگه می‌گه:   از کجا وهم دو رنگی به قدح ریخته بنگم حسن‌، بی رنگ و من بی‌خبر آیینه به چنگم   می‌گه حسن رنگی نداره و من آینه گرفتم دستم که چیو نگاه کنم؟   کلا می‌گه این زیبایی رنگ نداره، یه جا دیگه می‌گه:   جلوه‌ها بی‌رنگی و آیینه‌ها بی‌امتیاز حیرتی دارم چرا آیینه‌دارم کرده‌اند!