بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۴۸۱

۱

آنجاکه عجزممتحن چون و چند بود

چون موی‌، سایه هم ز سر ما بلند بود

۲

حسرت پرست چاشنی آن تبسمیم

بر ما مکرر آنچه نمودند قند بود

۳

سعی غبارصبح هوای چه صید داشت

تا آسمان‌گشادن چین‌کمند بود

۴

زاهد نبرد یک سر مو بوی انفعال

در شانه هم هزار دهن ریشخند بود

۵

آشفت غنچه‌ای که گلش کرد دامنی

سیر بهار امن گریبان‌پسند بود

۶

شبنم به سعی مردمک چشم مهرشد

از خود چو رفت قطره به ‌بحر ارجمند بود

۷

در وادیی‌ که داشت‌ ضعیفی‌ صلای جهد

دستم به قدر آبلهٔ پا بلند بود

۸

مردیم و زد نفس در افسون عافیت

پیری چو مار حلقه طلسم‌گزند بود

۹

افسانه‌ها به بستن مژگان تمام شد

کوتاهی امل به همین عقده بند بود

۱۰

بیدل به نیم ناله دل از دست داده‌ایم

کوه تحملی‌که تو دیدی سپند بود

تصاویر و صوت

نظرات