بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۴۹۱

۱

آدمی‌کاثار تنزیهش رجوع خاک بود

دست اگر بر خویش می‌زد زین وضوها پاک بود

۲

خاک ماکز وهم رفعت ننگ پستی می‌کشد

گر تنزل‌کردی از اوج غرور افلاک بود

۳

هیچکس بر فهم راز از نارسایی پی نبرد

فطرت اینجا عذرخواه خلق بی‌ادراک بود

۴

سیر این گلشن کسی را محرم عبرت نکرد

گل اگر برسر زدیم از بی‌تمیزی خاک بود

۵

هرچه بادابادگویان تاخت هستی بر عدم

راه آفت‌ داشت اما کاروان بیباک بود

۶

با همه‌تعجیل فرصت هیچ‌کوتاهی نداشت

لیک صید مدعا یکسر نفس فتراک بود

۷

پیش ازآن‌کاید خم اسرار مخموران به جوش

طاق مینا خانهٔ تحقیق برگ تاک بود

۸

در سواد فقر جز تنزیه نتوان یافتن

سایه رختی داشت‌کز آلودگیها پاک بود

۹

تا کجا مجنون در ناموس مستوری زند

تار و پود جامهٔ عریان تنی یک چاک بود

۱۰

در خجالتگاه جسمم جز خطا نامد به پیش

ره به لغزش قطع شد ازبس زمین نمناک بود

۱۱

هر کجا بیدل ز لعل آبدارش دم زدیم

حرف‌گوهر خجلت دندن بی‌مسواک بود

تصاویر و صوت

نظرات