
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۰۷
۱
روزی که عشق رنگ جهان نقش بسته بود
تقدیر، نوک خامهٔ صنعت شکسته بود
۲
عیش و غمی که نوبر باغ تجدد است
چندین هزار مرتبه ازیاد جسته بود
۳
خاک تلاش کرد به سر، خلق بیتمیز
ورنه غبار وادی مطلب نشسته بود
۴
این اجتماع وهم بهار دگر نداشت
رنگ پریدهٔ گل تحقیق دسته بود
۵
ربط کلام خلق نشد کوک اتفاق
تاری که داشت ساز تعین گسسته بود
۶
عمریست پاس وضع قناعت وبال ماست
وارستگی هم از غم دنیا نرسته بود
۷
کس جان به در نبرد زآفات ما و من
سرها فکنده دم تیغ دو دسته بود
۸
دیدیم عرض قافلهٔ اعتبارها
جمعیتی که داشت همین بار بسته بود
۹
بیدل نه رنگ بود و نه بویی در چمن
رسواییی به چهره عبرت نشسته بود
نظرات