بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۵۰۸

۱

هرکه را دیدم ز لاف ما و من شرمنده بود

شخص‌هستی‌چون‌سحر هرجانفس‌زد خنده‌بود

۲

ماجرای چرخ با دلها همین امروز نیست

دانه‌ای گر داشت دایم آسیا گردنده بود

۳

خودفروشان خاک گردیدند و نامی چند ماند

عالمی عنقاست اینجا نیستی پاینده بود

۴

خلق از بی‌اتفاقی ننگ خفت می‌کشد

پنبه‌ها ربطی اگر می‌داشت دلق و ژنده بود

۵

آرزوها در کمین نقب شهرت خاک شد

نام هم بهر فرورفتن زمینی‌ کنده بود

۶

صورت آیینه جز مستقبل تمثال نیست

بی‌تکلف رفتهٔ ما بود اگر آینده بود

۷

نرگسستانهاست گلجوش از غبار این چمن

خوش نگاهی از حیا چشمی به‌ خاک افکنده بود

۸

بر سر فرهاد تا محشر قیامت می‌کند

تیشه‌ای ‌کز بی‌تمیزی روی شیرین‌ کنده بود

۹

عالمی‌ زین انجمن‌در خود نفس‌دزدید و رفت

تا کجا بوی چراغ زندگانی ‌گنده بود

۱۰

مستی و مخموری این بزم بی‌تغییر نیست

باده تا بوده است یکسر رنگ گرداننده بود

۱۱

نُه فلک دیدیم و نگرفتیم ایراد دویی

از دم یک ‌شیشه‌گر این‌ شیشه‌ها آکنده بود

۱۲

دوش جبر و اختیاری مبحث تحقیق داشت

جز به حیرت دم نزد بیدل چه سازد بنده بود

تصاویر و صوت

نظرات