
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۱۳
۱
آنروز که پیدایی ما را اثری بود
در آینهٔ ذره غبار نظری بود
۲
نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل
نقاش هوس خامهٔ موی کمری بود
۳
گرعافیتی هست ازین بحر برون است
غواص ندانست که ساحل گهری بود
۴
از جرات پرواز به جایی نرسیدیم
جمعیت بی بال و پری، بال و پری بود
۵
تا شوقکشد محمل فرصت، مژه بستم
دربار شرر شوخی برق نظری بود
۶
نگذاشت فلک با تو مقابل دل ما را
فریاد که آیینه به دست دگری بود
۷
روزی که گذشتی ز سر خاک شهیدان
هر گرد که در پای تو افتاد سری بود
۸
آخر ز خودم برد به راه تو نشستن
آسودگی شعله کمین سفری بود
۹
دلکشتهٔ یکتایی حسنست وگرکه
در پیش تو آیینه شکستن هنری بود
۱۰
بیدل به تمناکدهٔ عرض هوسه
از دلدو جهان شور و ز ماگوشکری بود
نظرات