
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۵۲۳
۱
شبنم صبح از چمن آبله دل میرود
عیش عرق میکند خنده خجل میرود
۲
مخمصهٔ زندگی فرصت ماکرد تنگ
عیش والم هیچ نیست عمر مخل میرود
۳
زبن همه نشو و نما منفعل است اصل ما
درخور شاخ بلند ربشه بهگل میرود
۴
تک به هوا می زند خلق زحرص بگیر
گرجه به دوش نفس*رد بهل میرود
۵
هرچه دمد زین بهار نشئهٔ آفت شمار
در رگ گل آب نیست خون بحل میرود
۶
رنج و الم هم نداد داد ثباتیکه نیست
زین مرضآباد یأس دق شد و سل میرود
۷
فرصتکار نفس مغتنم غفلت است
آمده در یاد نیست رفته ز دل میرود
۸
بیدل ازین رنگ وبو غنچهٔ دل جمع نیست
قافلهٔ اتفاق ربط گسل میرود
نظرات